یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کاشکی اشک مرا می دیدی

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است؟!

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زود تر بند بزن

توی آن

مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کمک کن

دست هایت:

سینی نقره ی نور

اشک هایم:

استکان های بلور

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم آمادست

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,زیبا,سینی,لبخند,سماور,مهربانی,کمک,شعله,چایی,داغ,فنجان,عزیز,مهمان,دلم,
  • عشقم ناراحت نباش...

    عشقم ناراحت نباش اگه دیگه بهت نمیزنگم یا اس 

                   نمیدم  ناراحت نباش اگه  دیگه به دیدنت نمیام 

    آخه...

    اخه یاد گرفتم

    یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

    یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشتم ..بی صدا کنم

    عزيزم تو نگرانم نشو !! 

    یاد گرفتم

    یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

    یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !

    یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

    و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

    عزيزم تو نگرانم نشو !!

    همه چیز را یاد گرفته ام !

    یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....

    یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!

    یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

    یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....

    و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

    اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...

    که چگونه.....!

    برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

    و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

    عزيزم تو نگرانم نشو !!

    فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...

          

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:عزیزم,عشق,خاطرات,هنوز,نگران,صفحه,دلم,خاطره,نمی خواهم,فراموش,
  • سوز عشق ( متن عاشقانه )

    فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….

    دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

    همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

    انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…

    این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

    دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

    فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

    دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

    در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

    تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….

    گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

    سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …

     

    javahermarket

    چشم هایت

    به چشم هایَت بگو

    انقدر برای دلم

    رجز نخوانند

    من اهل ِ جنگ نیستم

    شاعرم

    خیلی بخواهم گرد و خاک کنم

    شعری می نویسم

    آنوقت

    اگر توانستی

    مرا در آ...... نگیر ...!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:چشم هایت,توانستی,شعر,دلم,جنگ,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    کاشکی اشک مرا می دیدی

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا